Sunday, October 21, 2007

نشریه ای با موضوع اسکناس


این هم تصویر روی جلد نشریه ای که دفتر مشارکت های زیست محیطی شهرداری منطقه هفت تهران درباره اسکناس درآورده. هرکی دلش می خواد این نشریه رو دریافت کنه با این تلفن تماس بگیره
88754266
ماندانا


Friday, October 19, 2007

با چه رویی این مطلب رو بنویسم؟


یه تیوپ بیست وپنج گرمی رنگ زرد و یه قلم مو سفارش خرید کی می تونه باشه جز کسی که دستی در هنر داره؟
تصویر ابزار بیان اندیشه است. ابزار که به خودی خود هنر نیست. اندیشه پشتش باید والا باشه تا هنر محسوب بشه. من باور نمی کنم خریدار این رنگ و قلم مو آدم اندیشمندی باشه. ولی آرزو می کنم یه روزی از زندان قالب به بام محتوی برسه.

Sunday, August 5, 2007

چرا خیلی وقته مطلب تازه ننوشتم؟

چون این کار نیاز به تمرکز داره. باید بین همه اسکناس هات بگردی و یکیش رو انتخاب کنی و بعد فکر کنی که چه جوری بهش نگاه کنی و چی بنویسی و ... وبلاگ نویسی با سوژه خاص خیلی با وبلاگ نویسی آزاد فرق داره. و اما بد-خوش شانسی ای که من تازگی ها آورده ام! اینقدر اسکناس مخدوش به دستم می رسه که حتی از اسکن کردنشون هم عقب می مونم چه برسه به انتخاب و تمرکز و تهیه مطلب. وقتی اسکناس مخدوش دستم می رسه می گذارمش روی میزم تا اسکنش کنم بعد دوباره بگذارمش توی کیفم. گاهی اینقدر این اسکناس ها زیاده که اگه یکی دو روز فرصت نکنم اسکنشون کنم روز سوم بی پول می مونم! انگار زندگی داره سر به سرم می گذاره. یه زمانی ماه به ماه اسکناس مخدوش دستم نمی رسید، الان چپ و راست اسکناس هایی می رسه که حیفه از دستشون بدم. به هرحال این شوخی زندگی مانع تمرکز کردنم شده و تا یکیش رو انتخاب می کنم یکی دیگه دستم می رسه که از اون سوژه تره!
البته امتحان های آخر ترم هم مزید بر علت شده. این ده روزه هم بگذره و فکرم از امتحان ها و پروژه ها آزاد بشه ببینم چی کار می تونم بکنم.

Thursday, May 31, 2007

یک رنگی ما و دو رنگی خارجی ها

چند هفته پیش به مورد جالبی برخوردم. دلارهایی که روشون اسم مهر شده بود.فکر کنم اسم صرافی ها بود. خیلی لذت بردم از این همه یک دستی در رفتار. اصلا بین خودی و غریبه تفاوت قائل نمی شیم. دلار رو هم مخدوش می کنیم. بنازم به این اخلاق. زود پریدم دلارها رو اسکن کنم بگذارم توی وبلاگ و بگم اینها بره اون ور چه تصویری از ما در ذهن بقیه ملت ها به وجود میاره. شاید بعضی ها بدونین چی پیش اومد. برنامه اسکنر جواب داد که چائیدی! این اسکناسه و اسکنش نمی کنم تا چشمت درآد ای متقلب جاعل! یعنی که برنامه اسکنر دلار رو می شناسه و نمی گذاره از روش کپی بشه. به احتمال زیاد خیلی از اسکناس های دیگه رو هم می شناسه. باید امتحان کنم. ولی من چند ساله که دارم ریال اسکن می کنم و اصلا با همچین مشکلی روبرو نشده ام! این هم خیلی جذابه.
حالا برای اینکه بتونم تصویر اون اسکناس ها رو اینجا بگذارم باید ازشون عکس بگیرم. به شرط اینکه دوربینم نگه این دلاره ازش عکس نمی گیرم.
این مورد رو اینجا نوشتم که معلومات عمومی تون در مورد هم دلار و هم ریال اضافه بشه! بعد هم ببینین که ما ایرونی ها دلار رو هم به چشم خودی نگاه می کنیم و مخدوشش می کنیم، اما خارجی ها ریال ما رو خودی نمی دونن که توی برنامه اسکنرشون پیش بینی کپی نشدنش رو بکنن.
ماندانا

Sunday, April 29, 2007

دست بردار بابا



چشم. من که با خوندن این جمله واقعا متحول شدم و قول می دم هرچه زودتر دست از این عشقهای گذرای خیابونی بردارم. ولی خوبه من هم بیام روی قباله ازدواج شما بنویسم " تو رو خدا دست از مخدوش کردن اسکناس بردار"؟ نه واقعا خوشت میاد؟
دیدن این نمونه شاید بیانگر این واقعیت باشه که آدمهای دلسوز این جامعه فقط مشکلات رو می بینن، ولی راه حل رو نمی شناسن. برای همین هم اگه اقدامی می کنن یا بی نتیجه است یا تاثیر عکس داره. عین خود من که به جای آگهی دادن در روزنامه و آموزش مردم درباره حفظ اسکناس، اومده ام دارم وبلاگ می نویسم که یک هزارم جامعه هم بهش دسترسی ندارن. واقعیته دیگه، باید پذیرفت. من هم بیشتر از اون که در حفظ اسکناس تاثیرگذار باشم دارم 1- دل خودمو خوش می کنم و به اشتیاقم برای کار روی این پروژه اجازه ابراز می دم 2- تمرین می کنم که دستم گرم بشه و اگه یه روزی واقعا امکان همکاری در چنین پروژه ای رو داشتم یه سرنخی دستم باشه و بدونم از کجا و چه جوری شروع کنم.
به هرحال ما باید یاد بگیریم که مشکلاتمون رو چه جوری حل کنیم. این راه حلی که دوستمون برای حل مشکل جوونها انتخاب کرده، به نظر من اثربخش که نیست هیچی، یه ضرری هم به ثروت ملی زده. کاش وقتی اسکناس دستمون هست فراموش نکنیم که توی این یه برگ کاغذ حدود هفتادمیلیون شریک داریم و نمی تونیم به تنهایی در موردش تصمیم گیری کنیم. یادمون باشه که خیلی از شریک هامون الان توی سن زیر پونزده سال یا دارن با پای برهنه و خونین از خار و خاشاک توی کوه و بیابون دنبال بز و گوسفند می دون یا با دست های خسته و انگشتهای کوفته توی آجرپزی ها خشت می زنن. انصاف نیست حق اونها رو از ثروت ملی از این هم بیشتر ندیده بگیریم.

ماندانا

Wednesday, April 11, 2007

یک مخاطب سخت





«دو کیلو سیب زمینی 1 کیلو پیاز و یک کیلو گجه»
اگه یه داستان نویس بودین و قرار بود داستان مخدوش شدن این اسکناس رو بنویسین چی می نوشتین؟
من می نوشتم که یه مادر خیلی خیلی کم سواد قصد داشته بچه کوچیک و به احتمال زیاد زیر سن مدرسه اش رو بفرسته برای خرید سر کوچه. چون به امید حافظه بچه کوچیکش نمی تونسته باشه فهرست چیزهایی رو که می خواسته باید می نوشته تا بچه بده به سبزی فروش و جنس رو ازش تحویل بگیره. می گم مادر خیلی کم سواد بوده چون یک: گوجه رو نوشته گجه و دو: از دست خط و نحوه نقطه گذاریش معلومه کم سواد و حتی نوسواد بوده. غیر از سه نقطه پ پیاز که سر هم کشیده شده بقیه نقطه های دوتایی رو جدا گذاشته. خوب زنی با این حد از سواد معمولا شوهر چندان باسوادی هم نمی تونه داشته باشه. پس با یه خانواده کم سواد طرف هستیم. توی دست و بال آدمهای کم سواد هم ابزار و لوازم مربوط به سواد هم یا خیلی کمه یا وجود نداره. احتمالا تنها مکتوبی که وارد این خونه می شه روزنامه دور سبزی آش و قورمه است. پیدا کردن قلم و به خصوص کاغذ توی همچین خونه ای باید در حد غیرممکن باشه. پس طبیعیه که فهرست خرید رو روی همون پولی می نویسه که دست بچه اش می ده. فکر می کنم نقطه سواد در نقشه دموگرافی خانوار مورد نظر مشخص شد. مسئله بعدی، درآمد. آدم کم سواد در همه گروههای اقتصادی جامعه می تونه وجود داشته باشه. ترجیح می دم در این مورد با این مقدار از اطلاعات تصمیم گیری نکنم. بنابراین محل زندگی این آدم می تونه هر جایی از شهر باشه. باز اگه فهرست خرید چیزی غیر از سیب زمینی و پیاز بود – مثلا کیف و کفش گوچی – می شد یه چیزهایی فهمید ولی خوب این کالاها عمومی تر از اون هستن که به تنهایی مشخص کننده سطح اقتصادی خانواده باشن. رفتار خرید هم معنی دار نیست و مقدار یک کیلو و دو کیلو نمی تونه نشون دهنده سطح اقتصادی خریدار باشه. کمبود اطلاعات عمومی و عدم حساسیت نسبت به زوایای امروزی و مدرن تر زندگی از مشخصات بیشتر آدمهای کم سواده. یعنی تا اینجا ما با آدمی روبرو هستیم کم سواد که سطح اقتصادی و محل زندگیش مشخص نیست، ولی می خوایم به این آدم دسترسی پیدا کنیم و با دادن آگاهی رفتارش رو در مورد اسکناس عوض کنیم. واقعا که یکی از سخت ترین گروههای مخاطب به پستمون خورده. دسترسی بهش خیلی سخته و تازه گیرش هم بیاری اینکه چه پیامی بهش بدی که تغییرش بده خیلی دامنه محدودی داره. تا شغال شده بودیم کمتر به همچین راه آبی گیر کرده بودیم. تازه فرض کنین پیام رو هم بهش رسوندین. فکر می کنین آسونه یه آدم کم سواد به خصوص در گروه کم درآمد رو وادار کنین پول به یه دفترچه یادداشت بده برای سالی ماهی یه یادداشت کوچولو که می خواد بنویسه؟ حداقلش اینه که با خودش فکر می کنه دیگی که برای من نمی جوشه کله سگ توش بجوشه. من که وضع مالیم خرابه چرا باید به فکر اقتصاد جامعه باشم؟ حالا هزینه چاپ اسکناس کم بشه، تو جیب من که نمی ره این پول. خلاصه که تغییر رفتار دادن در اونهایی که ده تا دکترا دارن و می دونیم کجا گیرشون بیاریم و چی بهشون بگیم هم سخته، چه برسه به آدمی با مشخصات مخاطب ما. ولی چاره ای نیست و به قول امرسون هر دیواری خودش یک دره. اگه درست فکر کنیم راه حل هم پیداش می شه. اول باید رسانه رو پیدا کنیم. رسانه های مکتوب که به کلی حذفن. رادیو و تلویزیون؟ به نظر من هردوشون خیلی مناسبن. رادیو در گروههای کم درآمد حضور پررنگ تری داره و تلویزیون در گروه های اقتصادی متوسط و بالا نقش عمده ای در سرگرم کردن خانواده ها داره. همچنین رادیو برای گروههای اقتصادی متوسط و بالا نقش مکمل و یادآوری کننده پیامی رو داره که در تلویزیون دیده ان، و اگه گروههای کم درآمد به تلویزیون هم دسترسی داشته باشن که چه بهتر. یکی از مشخصات دیگه آدمهای کم سواد اینه که در تفکر و انتخاب راهها و روشهاشون متکی به دیگرانی هستن که براشون نقش الگو و رهبر رو دارن. البته لزوما داشتن سواد و حتی تحصیلات دانشگاهی باعث تغییر این مشخصه نمی شه ولی احتمالش رو افزایش می ده؛ اما در گروههای کم سواد تقریبا همه محتاج الگو هستن. این الگو برای آدمهای مذهبی افرادی هستن که وظیفه راهنمایی مردم درامور مذهبی رو دارن. برای جوون ها این الگو می تونه هنرپیشه یا ورزشکار مورد علاقه شون باشه. برای اونهایی هم که هنوز به شدت قبیله ای زندگی می کنن بزرگترهاشون مثل مادر و پدر و مادربزرگ و پدربزرگ. تماس و همکاری با هریک از این الگوهای احتمالی هم خودش داستانی جدا داره ولی خیلی کلی هم که بخوایم ازش بگذریم راه حل اینه که این جور آدمها – یعنی راهنمایان مذهبی و هنرمندها و ورزشکارها – باید بیان توی رادیو و تلویزیون و مردم رو تشویق کنن به اهمیت دادن به اسکناس. خوبی این روش اینه که گروههای بالاتر اقتصادی و باسوادتر رو هم تحت تاثیر قرار می ده و یه جورایی عمومیت داره. خوب این یه تحلیل نصفه نیمه و براساس فرضی بود که من انتخاب کردم. شما چه سناریویی رو می نویسین و چه جوری تحلیل می کنین و چه راه حلی رو پیشنهاد می دین؟ یادتون باشه که از هر یک ریالی که هزینه تبلیغات می کنین باید نتیجه بگیرین!
ماندانا

Wednesday, April 4, 2007

چرا باید به اسکناس اهمیت بدیم؟

تا وقتی فردی فکر می کنیم به هفتاد و خورده ای میلیون دلیل، ولی اگه یه روزی از دروازه های تمدن گذشتیم و به مرحله جمعی فکر کردن رسیدیم تنها به یک دلیل. بودجه چاپ اسکناس ثروت ملی، و ظاهرش آبروی ملی همه ماست. خیلی ساده است نه؟ قسمت سختش همون رد شدن از دروازه تمدنه؛ اونو که رد کنی خیلی چیزها شدنی و آسون می شه.ولی فعلا تا رسیدن به عوارضی تمدن و پرداخت هزینه ورود به این بزرگراه بهتره به منطق در صف ایستادگان – و چه بسا نشستگان! – بپردازیم و ببینیم تا وقتی اینجاییم چرا باید مراقب ریخت و قیافه اسکناس های توی جیب خودمون و بغل دستی هامون باشیم.
تجسم کنین که یه مهمون اروپایی دارین. چیکار می کنین؟ یه ایرونی عادی در چنین زمانی بهترین لباسش رو می پوشه و سعی می کنه از مد اروپا عقب نباشه که یه وقت جلوی اونها کم نیاره، و خیلی وقت ها هم در کمال خوشحالی متوجه می شه که در این بخش عقب که نیست هیچی خیلی هم جلوتره؛ مخصوصا خانم های ایرانی که زیادی هم جلوترن! یه ماشین درست و حسابی سوارش می کنین که ببینه ایرونی ها با شتر رفت و آمد نمی کنن. به بهترین مرکزخریدها و مراکز تجمع شهرتون می بریدش تا از متمدن بودن ملت ایران مطمئن بشه. برای شام و ناهار هم مسلما به بهترین رستوران تشریف می برین و انواع پیش غذا و غذا و پس غذا رو براش سفارش می دین و به اندازه خوراک یه ماهش خوردنی جلوش می چینین. تا اینجا شما موفق شدین که در مورد امکانات فیزیکی موجود در شهر و کشورتون یه مانور اساسی بدین. بالاخره زمان پرداخت صورت حساب می شه. گارسون صورت حساب رو میاره می ذاره جلوتون و شما دست می کنین توی جیب مبارک و دسته اسکناس رو درمیارین. از اونجایی که اروپایی ها معمولا برای پرداخت های درشت تر از بلیت مترو و بستنی از کارت اعتباری استفاده می کنن این رفتار شما توجهش رو جلب می کنه و می خواد تماشا کنه و ببینه توی ایران روابط و رفتارهای مالی چه شکلیه. دسته هزارتومنی توی دست شماست و شما دارین اسکناس ها رو یکی یکی ورق می زنین و می شمرین تا به عدد مورد نظر برسین. اسکناس اول از سیاهی به شبق می مونه. اسکناس دوم از شدت له شدگی عین اموال موزه ای نیاز به مرمت داره. وضع اسکناس سوم به خرابی دوتای قبلی نیست و توجه من و شما رو جلب نمی کنه ولی برای یه اروپایی غیرقابل تصوره. روی اسکناس بعدی به اندازه کلیات سعدی مطلب نوشته شده و خداروشکر که مهمون شما فارسی بلد نیست! اسکناس بعدی ممهور به مهر یه حاج آقای بسیار متمول و محترم بازاره، یکی از همونایی که با یه تلفن گرانیگاه اقتصاد کشور رو جا به جا می کنن. احتمالا ایشون امضای وزیر اقتصاد و رئیس بانک مرکزی رو برای اعتبار اسکناس کافی ندونسته ان. چسب نواری خارجی منجی اسکناس بعدیست، آخه ایرونیش به جای پاره شدن کش میاد و نمی شه باهاش کار رو تمیز درآورد. بازم خدا بیامرزه پدر و مادر کسانی که روی اسکناس با خط خوش تبریک سال نو می گن و شعرهای خوب خوب می نویسن، این مهمون خارجی شما موزه که نرفت ولی حداقل چشمش به یه خط نیمه نستعلیق افتاد که ندید بدید از دنیا نره. اسکناس بعدی رو نمی گم چی روش نوشتن و کشیدن که وبلاگم فیلتر نشه! ... و بالاخره شمردن پول تموم می شه و شما و مهمونتون خلال دندون به دست از رستوران میاین بیرون. شما دارین فکر می کنین که این اروپایی چلوکباب نخورده رو چه پذیرایی ای کردم، الان که برگرده بره شهرش به هرکی ببینه می گه کباب هفتاد سانتی متری خورده، به هرکی هم که نبینه خط می فرسته! اما اروپائیه در حالیکه مراتب تشکر و قدردانی خودش رو از این پذیرایی شاهانه به زبون میاره داره فکر می کنه که این ایرونی ها از تمدن هیچ بویی نبردن. اون ماشین ها و ساختمون ها و لباسها رو که پول نفتشون براشون از کشورهای دیگه به ارمغان آ ورده، خودشون که نساخته ان؛ ولی این اسکناسی که توی دستشون می گرده نشون می ده اینها در چه حدی هستن و چه جوری فکر می کنن و فرهنگ و شخصیت واقعی شون چیه. متاسفم، تمام زحمت و هزینه های شما برای ساختن یک تصویر زیبا از خودتون در ذهن اروپایی ها نه تنها به هدر رفت بلکه نتیجه عکس هم داد! باور نمی کنین؟ ممکنه. چون ما ایرونی ها وقتی می ریم خارج فقط به در و دیوار نگاه می کنیم. ولی اروپایی ها وقتی به جایی می رن چیزهای دیگه ای رو نگاه می کنن حتی اگه بروز ندن و چیزی به روی شما نیارن. همین تفاوت دیدگاه هست که اروپا اروپا شده و ایران ایران. اگه دیدگاه ما و اونها یکی بود یا اینجا اروپا شده بود یا اروپا وضعی مشابه ما داشت. برای چند لحظه خودتون رو بگذارین جای اروپائی هایی که به ایران سفر می کنن و این اسکناس رو در دست من و شما می بینن:





ماندانا